چه سپید کوهساری چه سیه ماهتابی


نرسد به گوش جز رازی و شیون عقابی

همه دره های وحشت به کمین من نشسته


نه مقدرم درنگی نه میسرم شتابی

به امید همزبانی به سکوت نعره کردم


بنیامدم طنینی که گمان برم جوابی

همه لاله های این کوه ز داغ دل قسردند


چو نکرد صخره رحمی چو نداد چشمه آبی

بنشین دل هوایی که بر آسمان این شب


ندمید اختری کو نشکست چون شهابی

به سپهر دیدگاهم به کرانه نگاهم


نه بود به شب شکافی و نه از سحر سرابی

تن من گداخت در تب عطشی شکافتم لب


سر آن ندارد امشب که براید آفتابی